داریوش بزرگ کوه بیستون را در میانه سرزمین هایی که در فرمان داشت و در دل سرزمین ماد، برای به یادگار گذاردن کارنامه res gestae سالهای نخستین خود برگزید. اینکه چرا او از سرزمین پارس و شهرهای پاسارگاد و تخت جمشید چشم پوشی کرد و بزرگترین سنگنبشته اش را در جایی دور از زادگاه و پایتختش بزگزید، خود داستانی شنیدنی دارد.
نخست اینکه او خود را یک آریایی می دانست و ماد هم بخشی از سرزمین آریایی بود. پیوندهای دیرین فرهنگی و زبانی این سرزمین با سرزمین پارس بسیار ژرف بوده و با استناد به نوشته های بسیاری از سرچشمه های کلاسیک، کوروش بزرگ روزگار نوجوانی خود را در آنجا گذراند. پسان تر در همان سنگنبشته بیستون، داریوش از مادها بارها در کنار پارسها یاد کرده و چند تن از فرماندهانش نیز از ماد بودند. گویی که دو مردم پارس و ماد برادر یگدیگر بوده و از یک سرچشمه ایرانی زاده شده بودند.
ادامه مطلب ...دوستان گرامی و سروران ارجمند
آنچه که در زیر و در چند جستار آمده یا خواهد آمد تلاشی است برای نگاهی سرتاسری به سنگنبشته داریوش بزرگ در بیستون و نگاهی به پژوهشهایی که تاکنون درباره آن انجام گرفته و هدف من از نگارش آن نخست یادگیری خودم و هدف دوم برپایی گفتگویی سازنده با ایران دوستان درباره پژوهشها و کندوکاوهای روزگار کهن و ایرانیان باستان و همچنین یاری و راهنمایی گرفتن از دوستان ارجمند بوده و باز هم برای این است که من از راهنمایی دوستان بهره مند شده و آموخته های ناچیزم را افزون سازم.
سرچشمه بنیادین این جستار نوشتاری ارزشمند است پی دی اف شده نوشته Chul Hyung Bae است به نام:
LITERARY STEMMA OF KING DARIUS’S (522-486 B.C.E) BISITUN INSCRIPTION: EVIDENCE OF THE PERSIAN EMPIRE’S MULTILINGUALISM
که در آن نگاهی به روشها و چگونگی نگارش این سنگنبشته انداخته است و من با بهره مندی از این نوشتار تلاش نموده ام درباره دستاوردهای ارزشمند این پژوهشگر گفتگو نمایم. بایسته است این را نیز بگویم که در چند جا من از سرچشمه های دیگری بهره مند شده ام. آنجا که اندازه های دقیق سنگنبشه ها را آورده ام از کتابی دیگر بنام زیر بهره مند شده ام:
THE SCULPTURES AND INSCRIPTION OF BEHISTUN (SCULPTURES AND INSCRIPTION OF DARIUS THE GREAT ON THE ROCK OF BEHISTUN IN PERSIA) Sold by British museum (1907)
ادامه مطلب ...اگر به سنگهای پیرامون پیکره های سنگنبشته بیستون بنگرید، آنها را تخت و نزدیک به چهار گوش می بینید. آنها آشکارا نشان می دهند که دارای نوشته هایی بوده و سخنانی را در خود نهفته دارند. سده ها بود که این نوشته های شگفت انگیز کنجکاوی برخی را برمی انگیخت و نمی دانیم تا پیش از روزگار مدرن چند تن از کنجکاوان تلاش کردند خود را به آنها که در فراز پرتگاه بلندی هستند برسانند. همانند چنین نوشته هایی نیز در تخت جمشید، نقش رستم و دامنه های الوند دیده می شد، اما آنها به گستردگی نوشته های بیستون نبودند.
این احتمال هست که پس از فروپاشی هخامنشیان و در زمان اشکانیان و ساسانیان نیز کسانی از آنان که این نوشته ها را می دیدند شگفت زده شده و از خوانش آنها ناتوان بودند. در دیدارمان از سنگنبشته داریوش بزرگ در بیستون و از پای دیواره بزرگ، سنگهای پیرامون پیکره ها را از دور دیدیم و از همین پای دیواره میخی بودن آنها آشکار بودند. چنین بود که ماجراجویانی چون هنری راولینسن که سخت کنجکاو خوانش این سنگنبشته بودند، برآن شدند تا جان خود را به خطر انداخته تا راز نهفته در آن را بگشایند.
ادامه مطلب ...در آن هنگام که از پای دیواره به سنگنبشته داریوش بزرگ می نگریستیم، در نگاهمان به آن سنگنبشته و پیکره های آن احساسی شورانگیز بود. از دور به آنها خیره شدیم و نگریستیم. پیکره های سنگنبشته داریوش در صفحه ای به اندازه 3*5.5 متر مربع تراشیده شده است. سومین آنها از چپ، خود داریوش بزرگ است. او بلندتر از دیگران نمایش داده شده چنانچه بلندی پیکره 1 متر و 72 سانتی متر می باشد. به احتمال بسیار این اندازه درست قد داریوش بود.
پشت سر او دو تن ایستاده اند که از همان دور که به آنها می نگریم در می یابیم که آنها از همدستان داریوش بودند. آنکه پشت سر او ایستاده کمانی در دست دارد و دیگری نیزه ای بلند. در میان سنگنبشته های بیستون، نوشته ای نیست که این دو تن را به ما بنمایاند. اما می دانیم که آنها «وین دفرنه Vindafarnah » (کماندار) و «گئوبروا Gaubaruva» (نیزه دار) بودند. چرا که پیکره همین گئوبروا را نیز در کنار آرامگاه داریوش در نقش رستم می بینیم که در آنجا نیز نیزه دار داریوش است و سنگنبشته ای به زبان پارسی باستان او را آشکار می سازد.
خود داریوش در بیستون کمانی در دست چپش دارد و آنرا بر پای چپش تکیه داده است. او پای چپ را بر سینه گئوماته گذاشته و گئوماته دو دستش را به نشان زاری به سوی داریوش بالا آورده و پای راستش در هوا است. لباس داریوش همان لباس پارسها و الگو گرفته از لباسهای ایلامیان است. اما آرایش چهره و ریش او به الگوی آشوری است. او تاجی با کنگره های کوچک بر سر داشته و دست راست خود را به نشان درود بسوی دایره بالدار بالا آورده است.
اینکه او دستانش را چنان بالا آورده که آرنج او کمی بالا آمده و دامن او اندکی به بالا کشیده شده است، خود نشانی از یک نوآوری در هنر نمایش پیکره نگاری ها در میان ایرانیان باستان است. چرا که اگر به همه پیکره هایی که در خاورنزدیک پیش از روزگار داریوش تراشیده شده و تاکنون یافت شده است، بنگرید چنین چیزی را نمی بینید که لباسی به خاطر حرکت اندامهای بدن، چین خورده باشد.
در پاسارگاد نیز پیکره بالدار دست راستش را بالا آورده همچنین سده ها پیش از آن، آشوریان نیز دست راستشان را به نشان درود بالا می آوردند اما تفاوتی که در هنر بیستون دیده می شود این است که آرنج داریوش نسبت به دستان شاهان آشور و همچنین دست پیکره بالدار پاسارگاد جلوتر و بالاتر آمده است. این نشان از گونه ای نوآوری در هنر پیکره نگاری است و این نوآوری ها بود که داریوش را خشنود می ساخت.
چنین است که ما از خود می پرسیم خاستگاه هنری پیکره تراشی بیستون و این نوآوری کجاست؟ چرا که به دید من این نوآوری ها در پیکره تراشی های زمان داریوش ادامه یافت. لباسی را که داریوش در بیستون بر تن دارد پسان تر در پیکره های پارسه و نقش رستم می بینیم اما با چین و آرایشی بیشتر. همچنین چهره داریوش را پسان تر در همان پارسه و نقش رستم با ریزه کاری بیشتر و بینی کشیده تر می بینیم. داریوش در بیستون چهره ای جوان دارد و در تخت جمشید و نقش رستم میانسال!
چیزی که باید درباره خاستگاه هنر بیستون به آن اندیشید، سنجش هنر پیکره تراشی بیستون با هنر پیکره تراشی پاسارگاد پایتخت کوروش بزرگ است. شوربختانه در پاسارگاد پیکره های اندکی برجای مانده است، اینکه آنها هم به شیوه نیمرخ نمایش داده شده و پیکره ای در آنجا نیز دست راستش را بالا آورده ما را به اندیشه وا می دارد که میان هنر بیستون و هنر پاسارگاد پیوندی ببینیم. ما نمی دانیم که آیا مادها در روزگار پادشاهی خود چنین هنری را در نمایش پیکره های خود داشتند یا نه. چرا که به گمان من پیکره هایی که از گوشه و کنار سرزمین ماد و در کنار دخمه ها برجای مانده به زمان پس از پادشاهی آنها تعلق دارد. بایسته است سرزمین ماد و تپه های بسیار فراوان پراکنده در آنرا کاوید و پژوهید.
اینکه داریوش لباسش چین خورده این گمان را در اندیشه کسانی چون «آن ناکاس» در کالج بروکلین روشن ساخت که پیکره تراشی که سنگهای بیستون را تراشید، یک یونانی بود چرا که درست است آشوریان و دیگر مردمان خاورنزدیک چنین شیوه ای را برای نمایش چین خوردگی نداشتند اما در هنر یونانیان نمایش چین خوردگی، هنری ناآشنا نبود.
سبک و هنر بیستون پسان تر نیز دیده شد. اگر به پیکره های بیستون بنگریم، نیمرخ راست داریوش را می بینیم. دست راستش بسوی دایره بالدار بلند شده و در تابلوی بیستون او سوی چپ و دایره در سوی راست اوست. چنین شیوه ای را درست در نقش رستم و همچنین آرامگاههای تخت جمشید می بینیم که شاه در سمت چپ دیده شده و آتشدان، ماه و دایره بالدار در سوی راست نمایش داده شده اند. آیا پیامی در این شیوه نمایش نهفته است؟
به گمان من آری! پیامی را می توان در اینگونه نمایش دید. در پیکره هایی که در کنار دخمه ها و در گوشه و کنار بویژه در سرزمین ماد (سرپل ذهاب، اسحاق وند و...) دیده می شوند، آنها هم نیمرخ راستشان بسوی ماست و آشکارا در حال نیایشند. شگفت انگیز است که چهره و دستهای آنها یا بسوی مشرق است یا نسبت به سطح سنگی که بر روی آن تراشیده شده اند، بسوی جنوب. به باور من آنها چنان نمایش داده شده اند که انگار بسوی خورشید نیایش می کنند که با اندیشه های ایرانی و آیین زرتشت در پیوندی آشکار است.
می توان گفت که در بیستون نیز از این شیوه پیروی شده است. اگر به زاویه دیواره و سنگنبشته روی آن بنگریم، داریوش را چنان می بینیم که انگار بسوی مشرق ایستاده و دستانش را بالا آورده است. همچنانکه او به دایره بالدار درود می فرستد، بامدادان با برآمدن خورشید، می پنداریم که او به این گوی آسمانی نیز درود می فرستد. شیوه ای که در نقش رستم و آرامگاههای تخت جمشید نیز آشکار است. داریوش و فرزندانش در آنجا نیز یا بسوی مشرق ایستاده و دستانشان را بسوی دایره بالدار بالا آورده اند یا نسبت به زاویه دیواره بسوی جنوب و آفتاب نیمروز (آرامگاههای خشایارشا در نقش رستم و اردشیر سوم و آرامگاه نیمه کاره در تخت جمشید).
به بیستون برمی گردیم. 9 تن شورشی در برابر داریوش ایستاده اند که دستانشان از پشت بسته شده و با بند گردنشان به هم پیوسته است. 8 تن از آنان کلاه ندارند و تنها نهمی که سکایی است کلاهی بلند و نوک تیز بر سر دارد. اینکه چرا تنها آن نهمی کلاه دارد خود بسیار جالب است. 8 تن شورشی به باور داریوش دروغ گفتند و به راستی شوریدند اما آن نهمی سکایی بود و داریوش سرزمینش را گرفت. یعنی اینکه او نشوریده بود و دروغ نگفته بود. پس دروغگویان چون گئوماته مغ در زیر پای داریوش کلاه بر سر ندارند. اما نهمی (سکونخای سکایی) بدست داریوش و در سرزمین خود گرفتار شد و داریوش در سنگنبشته بیستون او را دروغگو ندانست و وادارش نکرد که کلاهش را در برابر شاه بردارد.
9 تن شورشی همگی قد یکسان و برابر با یک متر و 17 سانتی متر دارند. همگی لباس سرزمین خود را بر تن داشته و به شاه می نگرند. اینکه نهمین شورشی کلاه بر سر داشته و همگی لباس بر تن دارند، می توان آنرا دستاورد اندیشه و باورهای عالی اخلاقی ایرانیان باستان دانست که برخلاف نگاره هایی چون آنوبانینی در سرپل ذهاب یا نگاره نارامسین در موزه لوور یا نگاره های آشوریان، گرفتاران آواره، لخت یا افتاده بر زمین نیستند.
بالای سر داریوش در بیستون نوشته ای ایلامی (DBEa) است که نوشته ای برگردان شده از زبان خود اوست که از میان دیگر نوشته ها چشمانمان را بسوی خود می کشاند. او خود را به ما شناسانده و با آرامشی که در چهره اش نیز دیده می شود، به ما چنین می گوید:
من، داریوش، پادشاه، پسر ویشتاسپ، هخامنشی، شاه ....، شاه در پارس
او در ادامه همان نوشته تبارش را چنین می نمایاند:
داریوش پادشاه می گوید: پدرم ویشتاسپ است، پدر ویشتاسپ ارشام بود، پدر ارشام آریارمنا بود، پدر آریارمنا چیش پیش بود و پدر چیش پیش هخامنش
داریوش پادشاه می گوید: برای این خاندان ما هخامنشی نام دارد. از روزگار کهن ما بزرگان ]نسخه پارسی: نژاده[ بودیم. از روزگار کهن پادشاهی در خاندان ما بوده است.
داریوش پادشاه می گوید: هشت تن از خاندانم به پادشاهی رسیدند، من نهمین شاه هستم، ما دوشاخه (؟) از شاهان بودیم.
نسخه پارسی باستان همین گفته بالاتر و بر فراز نسخه ایلامی و همچنین نگاره دایره بالدار آورده شده است. درباره تفاوتهایی که در نسخه های پارسی باستان، ایلامی، و اکدی هست و همچنین دیدگاهها و پژوهشها درباره چگونگی نگارش این سنگنبشته و همچنین تراشیدن پیکره ها، از دوستان اجازه می خواهم تا در جستاری دیگر به آنها بپردازم. همچنین درباره دیدگاههایی که تبارنامه داریوش را زیر پرسش برده گفته اند که داریوش بگونه ای می خواسته خود را به خاندان کوروش بزرگ پیوند بزند، سخن خواهم گفت.
گفتیم که زیر پای داریوش نگاره گئوماته مغ است و سه نوشته به سه زبان پارسی باستان، ایلامی و اکدی درست در زیر او را به ما می شناساند. در اینجا بایسته است درباره ماجرای این گئوماته و پرسشهایی که درباره درستی یا نادرستی آن هست کوتاه سخنی داشته باشم.
می دانیم که درباره ماجرای گئوماته و اینکه آیا به راستی او گئوماته مغ بود یا اینکه او برادر خود کمبوجیه (بردیا) بوده که داریوش او را کشته است، سخنها بسیار گفته شده است. بسیاری براین باورند که داریوش در این سنگنبشته دروغ گفته و او برادر تنی کمبوجیه را کشته است. آنها به برخی ابهام ها در گفته های خود داریوش در این سنگنبشته و همچنین سنجش با نوشته های کسانی چون هرودوت (کتاب سوم) اشاره می کنند و سخنان داریوش را توجیه ناپذیر می دانند. برخی از دلایل آنها این است که چگونه بردیا برادر تنی کمبوجیه ناگهان ناپدید شد و کسی از آن آگاه نبود؟ مگر می توان دوتن را یافت که چهره آنها چنان باهم همسان باشند که مردم ندانند کدام یک بردیا و کدام یک گئوماته بوده است؟ و دلیل گفته های پراکنده و متفاوت از هم در نوشته های یونانیان درباره این ماجرا چیست؟
آنها چنین برداشت می کنند که آن کسی که داریوش او را کشت او بردیا برادر تنی کمبوجیه بوده که از نبود کمبوجیه در پارس استفاده کرده و بر تخت نشسته بود و سپس داریوش او را کشت. این پرسشها البته شایسته است و باید درباره آنها به پژوهشهای گسترده در سنگنبشته های هخامنشیان، نوشته های یونانیان و نیز کاوشهای باستانشناسی دست زد. باید این را بگویم که با اندک مدارکی که هم اکنون در دست است نمی توان گارآگاهی را از ورای 2500 سال به کار گماشت تا حقیقت را دریابد! چرا که حتی گشایش معماهای برخی از رویدادها که در جهان کنونی رخ می دهند نیز برای چیره دست ترین کارآگاهان بسیار دشوار است چه برسد به اینکه ما از فراز ابرهای 2500 ساله بخواهیم آنرا موشکافی کنیم.
اما درکنار این ابهام ها و پرسشها بایسته است این نکته ها هم اشاره شود که داریوش در همین سنگنبشته بیستون با تاکیدی ویژه می گوید که همه آنچه که روی داده است، راست است نه دروغ. او چنان دشمن دروغ است که از دید اخلاقی دور است باور کنیم که از خود چنین داستانی ساخته و حقیقتی را پنهان نموده باشد. کردارهای پسین او و اینکه او یک مدیر شایسته بود او را چنین نمی نمایاند که درباره این ماجرا به دروغگویی و پنهان کاری دست زده باشد. همچنین این پرسش را باید گفت که اگر بپنداریم او دروغ می گوید، به راستی سرچشمه نام «گئوماته» که داریوش می گوید او را کشت چیست و او این نام را از کجا آورده است؟
همچنین می دانیم سنگنبشته بیستون یک پیروزی نامه بود که بر دیواره ای بزرگ به نمایش درآمد و نسخه هایی از آن به کشورهای درفرمان فرستاده شد. آیا داریوش می توانست چنین داستانی را ساخته و آن را به کشورهای درفرمان و نیز پارسها و مادهای بلندپایه درباری که رویدادها را از نزدیک می دیدند، فرستاده باشد؟ نقش همسران داریوش که دختران کوروش و خواهران بردیا بودند، چه بود؟ دور است آنها که پیشتر برادر خود را از نزدیک دیده بودند، به آسانی همسری کسی را بپذیرند که برادرشان را کشته اکنون داستانی ساخته اما همه جا خود را دشمن دروغ و پرستنده اهورامزدا می خواند!
بایسته است این را هم بگوییم که در همان سنگنبشته بیستون آمده که پسان تر مردی دیگر بنام «وهی یزداته» در پارس شورید و خودش را همان بردیا پسر کوروش خواند. اینبار حتماً دیگر او چهره اش مانند چهره بردیا نبود که خود را توانسته باشد همان بردیا جا بزند. همچنین دیگر شورشیان در بیستون نیز خود را بنام شاهی که پیشتر بر کشورشان فرمانروایی کرده بود، نامیده اند.
این پرسشها ما را به اندیشه وا می دارد که بسادگی سخن داریوش در بیستون را دروغ ندانیم، البته همه اینها پندارهای من است. در هرحال به گمان من داستانی که در کتاب سوم هرودوت درباره اسمردیس (بردیا) و کشته شدن او آورده شده است دارای ابهامها و پرسشهای اساسی است. در چند جا هماهنگی هایی دقیق در این داستان به چشم می خورد که آشکارا نشان می دهد کسانی چون هرودوت که این سرگذشت ها را با هم نوشتند، به احتمال بسیار، از روی عمد دگرگونی هایی را در سرچشمه ماجراها پدیدار ساخته اند.
شگفت انگیز است که سه تن از کسانیکه در نوشته های هرودوت سخت چهره ای منفی دارند و در سه روزگار گوناگون زندگی می کردند (کرزوس، آستیاگس و کمبوجیه) و او سرگذشتشان را آورده، رویدادهایی همسو را می بینند و سرنوشتی همسو با هم چشم به راه آنهاست. آنها نشانه هایی در خواب یا در پیشگویی ها می بینند که به سرنگونی فرمانرواییشان هشدار داده می شود. اما سپس خود کارهایی انجام می دهند که به اشتباه باور می کنند سرنوشت شوم دیگر برایشان روی نخواهد داد. اما سرانجام درمی یابند که نادان بوده و آن سرنوشت شوم می بایست برایشان رخ می داد. زیرا که رویدادها، چهره ها و حتی نامهایی همانند به هم را می بینند که آنها را در زندگی و پیش بینی رویدادها به اشتباه می انداخت.
چنین است در داستان هرودوت می بینیم که کمبوجیه در خواب می بیند که برادرش سربه آسمان ساییده و بر تخت پادشاهی نشسته است. برای اینکه سرنوشت را دگرگون سازد، او برادرش را می کشد. ام پسان تر در راه بازگشت از مصر او را آگاه می سازند که برادرش بر تخت نشسته و او شگفت زده می شود. اما سرانجام درمی یابد که آن کسی که بر تخت نشسته، همنام برادرش است نه خود برادر! که چون چهره اش همانند برادر او بود توانست خود را بجای او جا بزند بهتر بگوییم آن کسی که کمبوجیه در خواب دید، مردی دیگر همچهره با برادرش بود که کمبوجیه او را با برادر خود اشتباه گرفته بود.
پس کمبوجیه بسوی پارس براه افتاده تا این غاصب را از تخت به زیر بکشد. اما ناگهان خنجری به رانش خورد و او را زخمی ساخت. درست در جایی از بدنش که او پیشتر گاو آپیس را زخمی کرده بود. سپس نام آن جایگاه را می پرسد و به او می گویند اینجا اکباتان (سوریه) نام دارد و او شگفت زده می شود که پیشتر به او گفته بودند در اکباتان (ماد) خواهد مرد.
این همه نامهای و چهره های مانند هم و سرنوشت هایی که رویداد آنها اشتباه پنداشته می شوند، به گمان من نشان از گونه ای دگر گونی در سرچشمه ماجرایی است که روی داده و شاید سرچشمه درست این ماجرا همان است که داریوش خود در بیستون گفته باشد. آری شاید بتوان درباره این دیدگاه اندیشید که به راستی مردی بنام گئوماته که چهره اش هم مانند برادر کمبوجیه نبوده از جایی برخاسته و خود را همان بردیا نامیده و اندک کسانی که بردیا را می شناختند کشته و در دژی دور دست فرمانروایی کرده باشد. رویدادن چنین چیزی در تاریخ دور از دسترس نبود.
این احتمال هست که بسیار کسانی دیگر (شاید خود هرودوت) و نه داریوش با این همانند سازی ها، آنرا دگرگون ساخته تا داستانی دلکش را همراه با داستانهای دیگر همانند سرگذشت آستیاگس مادی نگاشته و در نوشته های خود شخصی را هم چهره با برادر کمبوجیه نشان دهند تا بگویند که چون او چهره اش بسیار همانند بردیا بوده پس دیگران به سادگی فریب خورده او را همان برادر تنی کمبوجیه پنداشتند. چیزی که داریوش با همه ابهامی که در سخنش در بیستون است اما از همانندی چهره های این دوتن (بردیا و گئوماته) سخنی نگفت. البته این دیدگاههای خود من است و من دیدگاههای منطقی دیگران که به نمایان سازی حقیقت کمک کند با کمال میل خواهم پذیرفت.
θāti Dārayavauš xšāyaθiya nai āha martiya nai Pārsa nai Māda nai amaxam taumāyā kašci haya avam Gaumātam tayam magum xšaçam dītam caxriyā kārašim hacā dršam atrsa kāram vasai avājanaiyā haya paranam Brdiyam
داریوش پادشاه می گوید: هیچ مردی نبود نه پارسی، نه مادی، نه هیچ کس از خاندان ما که بتواند آن گئوماته مغ را از پادشاهی به زیر کشد. مردم از او بسیار می ترسیدند (زیرا) او شمار بسیاری ازمردم که بردیا را پیشتر می شناختند می کشت. برای این مردم را می کشت که «آنها شاید مرا بشناسند که من بردیا پسر کوروش نیستم»
همچنین در خود داستان هرودوت یک تناقض نویسی هست که ما را وادار می دارد درباره درستی گفته های داریوش بیشتر بیندیشیم. هرودوت می گوید که کمبوجیه چندی پس از گشودن مصر برآن شد که برادرش را بکشد. اما در جایی دیگر می بینیم که فرستاده ای که خبر برتخت نشینی برادر کمبوجیه را آورده، به او چنین می گوید:
من خود از زمانی که کمبوجیه مصر را اشغال کرد، اسمردیس (بردیا) را ندیدم.
و این با گفته داریوش بزرگ در بیستون همسان است که می گوید:
…pasāva Kambūjiya avam Bardiyam avāja yaθā Kambūjiya Bardiyam avāja kārahyā naiy azdā abava tya Bardiya avajata pasāva Kambūjiya Mudrāyam ašiyava...(DBI;30-33)
...سپس کمبوجیه آن بردیا را کشت. هنگامیکه کمبوجیه بردیا را کشت، مردم ندانستند که بردیا کشته شده است. سپس کمبوجیه به مصر رفت....
در پایان این جستار سخنی دیگر هم بایسته است بگویم. هرودوت در همان داستان نوشت که زمانی گوشهای اسمردیس مغ (غاصب) را بریده بودند و این راهی شد که سرانجام اوتانس (یکی از همدستان) پی برد که آن کسی که بر تخت نشسته برادر کمبوجیه نیست. اما اگر به پیکره گئوماته مغ در سنگنبشته بیستون بنگرید چنین چیزی را هرگز نمی بینید. گئوماته مغ گوش دارد و گوشش به خوبی نمایان است. پس آیا داستانی که درباره بریده شده بودن گوشتهای آن غاصب نوشته شده، ساختگی نیست ؟
اما اگر پنداریم که داریوش و همدستانش چنین داستانی را ساخته باشند تا حقیقت را بپوشانند آیا نمی بایست دست کم در سنگنبشته بیستون گئوماته را چنان نشان می دادند که گویی او گوش ندارد و ما که به پیکره ها بنگریم به سادگی این تناقض ها را درنیابیم و آیا دستکاری در پیکره کسی آنهم شکست خورده و کشته شده، ساده تر از دستکاری در هویت او، حقیقت و تاریخ نبود؟!
گرچه اینبار من نتوانستم از پلکان فلزی بالا بروم و سنگنبشته داریوش را از نزدیک ببینم اما از همان پایین دیواره دیدن سنگنبشته بسیار زیبا و دلچسب است. داریوش بزرگ، دوتن از همدستان در پشت سرش، زیر پایش گئوماته مغ و در برابرش نگاره 9 تن شورشی که دستانشان از پشت بسته شده و ریسمان به گردنشان است و نیز نگاره اسرارآمیز دایره بالدار که نزدیک به یک سال است من سخت در پی یافتن رازهای آن هستم.
خود دیواره ای که این سنگنبشه بر آن تراشیده شده و همچنین سنگهای بزرگ پیرامون آن بسیار گیرا است. این دیواره بزرگ چنان است که اگر از دور به سنگنبشته بنگریم آنرا کوچک می بینیم اما چنانچه به پای دیواره برویم سنگنبشته را بزرگ و با شکوه می شوند.
به دید ما مردمان روزگار کنونی نمایش پیکره ها و سنگنبشته پیرامون آن بر روی دیواره همچون نمایشی بر روی پرده سینماست. انگار آن ایرانیان کهن می خواستند برای هزاران سال پیروزی های خود را برای کسانیکه به بغستان می آمدند، بر روی این پرده سینما نمایش دهند. اگر از کنار آبگیر پای کوه بیستون یا از راه کهن به سنگنبشته بنگرید، نخست چشمانتان به شکوه و بزرگی دیواره ای که این سنگنبشته برآن است، خیره خواهد شد سپس خود سنگنبشته را درخواهید یافت! بلندی و پهنای این دیواره و سنگهای پیرامون آن چنان است که بسا آدمی می خواهد که بیشتر به خود دیواره و سنگهای سترگ بنگرد تا پیکره های تراشیده برآن. داریوش این سنگنبشته و سخن خود را به دیواره بغستان سپرد و این دیواره در آرامش و سکوت خود آنرا هزاران سال در سینه خود نهان و پاس داشت.
برهمین پایه است آن نویسندگان، تاریخ نویسان، جغرافیا نویسان و گردشگرانی که بیستون را از نزدیک دیدند، بیشتر از خود دیواره برای ما سخن گفتند تا سنگنبشته روی آن و برهمین پایه، آنها در بزرگی و شکوه دیواره پیکره ها را چنان ریز و ظریف می دیدند که به خوبی نمی توانستند دریابند که ماجرا چیست. یکی با اینکه پیکره ها همگی مرد هستند و ریشدار، اما نوشت که بر روی دیواره پیکره زنی دیده می شود که یکصد سرباز دورش را گرفته اند، یکی دیگر آنها را مسیح و حواریانش پنداشت دیگری آنان را استاد و دانش آموز خواند و کمانی را که در دست داریوش است، حتماً چوب استاد پنداشت!
دیواره خود گواه تاریخ پرفراز و نشیب این سرزمین بوده است چرا که دشت زیبای روبروی آن که به احتمال بسیار همان نیسایه باستانی است رویدادهایی سرنوشت ساز رخ داده است. در دل خود کوه بیستون غارهایی دیده می شوند که باستان شناسان مانده هایی از زندگی مردمان بسیار کهن را در آن یافته اند. برخی از سنگهای تراشیده بدست مردمان دوران نوسنگی را که مردمان غارنشین کوه بیستون روزگاری آنها بجای چاقو یا برای شکار بکار می بردند، می توان در موزه ایران باستان دید.
رود گاماسیاب (گاماسپه) که در همین دشت جاری است و نیز آبگیر پای کوه و همچنین فراخی دشت خود از دیگر چیزهایی بود که مردمان را به آن سو می کشاند. آرام آرام که شهرهای میان رودان بنیان گذاری گشت، راه رفت و آمد مردم شرق با میان رودان از درون این دشت و پای دیواره بنیانگذاری گشت. از آنرو بود که برپایی یادمانهایی چون سنگنبشته آنوبانینی که نمایانگر نفوذ باورهای میان رودان بود، در کنار راه کهن آغاز گشت.
سده ها پس از آن بود که رگه هایی از مردمان نژاد آریا سرزمینی آمدند که در تاریخ «ماد» نامیده شد. آنها خود را به این دشت رساندند و این کوه زیبا را نیز در این سرزمین دیدند. پس خان و مان خود را در این سرزمین و نیز آن دشتهای سرسبز آن برپا ساختند. چنین بود که زبانهایی نوین از خانواده زبانهای ایرانی در آن دشتها پراکنده گشت که ما تنها از چند واژه از آن آگاهی داریم. نامهایی چون دیااکو (نامی که به گمان رودیگر اشمیت، واژه ایرانی *Dahyu-ka- را بازتاب می دهد) در میان مردانی ماجراجو که نمی توانستند تاب یورش آشوریان بیگانه را به این سرزمین داشته باشند پدیدار گشت. از نام «بیت باگای Bit-Bagaya» نیز که شاید همان بغستان باشد در نوشته های آشوریان یاد شده است که یکی از جایگاهها و پناهگاه این مردمان جوان بود. جایگاهی که برای آشوریان دردسر می آفرید و آنها بارها و بارها به آنجا یورش بردند.
نامهای ایرانی زبان در آن دشتهای پراکنده گشت و چنین بود که واژگانی چون Bagdatu ، اریارما، Ni-šá-a-a ، parna (*farna مادی) و... چون ستارگانی در نوشته های آشوریان، پدیدار شد.
از آن پس که کشمکش میان مردم فلات ایران با مردمان میان رودان بالاگرفت و بزرگترین کشمکش ها بر سر کنترل راههای بازرگانی و بویژه شاهراه کهن بود که از میان دشتهای سرسبز و پربار سرزمین ماد می گذشت. دیواره بغستان گذر و کشمکش آن ایرانیان نخستین و آشوریان را دید. اندکی پس از آن، مردان جوان ایرانی نیرومند شدند و سازمان سیاسی خود را در دژهایی پایه گذاری نمودند. آنگاه چون همگی در شهر هگمتانه hamgmatāna گردآمدند و سازمانی یکپارچه را برپا ساختند، به سوی آشوریان شتافتند و آنها را به نبرد خواستند.
دیواره آرایش نظامی سواران ایرانی تبار را دید و گواه بود که چگونه آنها را دشت فراروی خود را اردوگاه سربازانشان نمودند. هنگامیکه ما از پای دیواره به دشت می نگریستیم دانستیم که این دشت زیبا با پردیسی که داشت یکی از بهترین جایگاهها برای برپایی یک پایگاه و اردوگاه سپاهیان ایرانی بوده است. از راه کهن جلوی دیواره بود که سربازان ایرانی بسوی غرب می رفتند و می جنگیدند. به احتمال بسیار مادها ارتش خود را از اینجا گذر دادند تا بسوی نینوا بشتابند.
در همان روزگار بود که فرزندی ایرانی و از تبار پارسها که کودکی خود را در میان مادها می گذراند، در دشتهای این سرزمین و همراه دوستان مادی خود به این دشتها آمد. او همان کوروش بزرگ بود که به باور من گرچه نوشته های کسی چون گزنفون درباره زندگی او با اسطوره ها و خیال درآمیخته است، اما کودکی و نوجوانی خود را در میان مادها گذراند و بایسته است درباره نوشته های گزنوفون پژوهشی ژرف انجام پذیرد.
گزنفون در جایی از کتاب ارزشمند خود از زبان کمبوجیه پدر کوروش بزرگ سواره نظام مادها را ستود. سواره نظامی که در همان دشتها می تاخت. درهر حال کوروش دوران ورزیدگی و انجام ورزشهای رزمی خود را درسرزمین مادها گذراند آنچنانکه:
«به ورزشهای سخت مانند پریدن برگرده اسب،پرتاب نیزه، تیراندازی از روی اسب درحال تاخت و چنین مسابقه هایی مشغول بود...»
همان ورزشهایی که داریوش بزرگ هم در سنگنبشته آرامگاهش (DNb) به انجام آنها می نازد. گزنفون در جایی نخستین برنامه شکار کوروش را در سرزمین ماد برای ما می گوید. خرس، شیر، گراز و پلنگ که مادهای همراه کوروش به او هشدار دادند که به آنها نزدیک نشود، تا چندی پیش در همین دشتهای ماد و همچنین کوههای پشت بیستون پراکنده بودند. به احتمال بسیار کوروش بزرگ از همان روزگار نوجوانی و به همراه دسته های نظامی مادها در این سرزمین به گردش می پرداخت و شاید او کوه بزرگ بیستون را از همان روزگار نوجوانی دیده بود. آیا او هنگام لشکرکشی به بابل ارتش خود را از جلوی دیواره بغستان گذر داده بود؟
پسان تر که داریوش، گئوماته را از میان برداشت برآن شد تا سخن خود را بر این دیواره بسپارد و این دیواره سخن او را به امانت گرفت و پس از هزاران سال آن پیام را به ما پیشکش کرد.
بغستان هزاران سال در کنار تاریخ و فرهنگ این سرزمین زیست. دیواره باشکوه آن گواه فراز و نشیب مادها، هخامنشیان، یونانیان، پارتها و ساسانیان، یورش تازیان، برآمدن خلیفه های اموی و عباسی، برپایی دولتهای ایرانی، یورش مغولان و تیموریان و... بود. این دیواره روزگار شادی و غم ایرانیان را دید و در کنار آنان ماند. چنانچه در میان داستانهای دلکش آنها جایگاهی ویژه داشت و در داستانهایی چون خسرو و شیرین و فرهاد و شیرین آرام بخش دلهای مردم این سرزمین گشت.
دیواره نماد سربلندی و سرافرازی فرهنگ و تمدن این سرزمین بود. زمانی نادر شاه افشار بر تپه ای در شرق این دیواره که هم اکنون روستای نادر آباد بر فراز آن است، دژی نظامی برپا ساخت و توپهای خود را بسوی غرب نشانه گرفت تا به بیگانگان عثمانی این پیام را بدهد که اگر دست از پا خطا کنند و به این سرزمین بیایند، همین توپها آنها را تارومار خواهد ساخت.
پایانی ترین رویدادی که این دیواره به خود دید یورش و تجاوز ارتش بعثی عراق به این سرزمین بود. این دیواره می دید که چگونه هواپیماهای جنگی بعثی شهرها و روستاهای این سرزمین را بمباران می کنند و بارها روستاها و پادگان نظامی در برابر این دیواره بدست آن هواپیماها بمباران شدند. عملیات به یاد ماندنی مرصاد آخرین پاسخ دندان شکن مردم سلحشور این سرزمین به بیگانگانی بود که خواب دسترسی به ایران را داشتند و این عملیات در 40 کیلومتری این دیواره بود.
نماد و سربلندی این دیواره از آنجا پیداست که شبی هواپیمایی بعثی بمبی را بر کوه بیستون انداخت که صدایی بسیار هراسناک مردم آن منطقه را ترساند، اما روز بعد هنگامی که مردم به جستجوی جای برخورد بمب با کوه رفتند دیدند که تنها چند سنگ تکه تکه شده و پراکنده شده است. انگار نه انگار که بمبی به این کوه خورده زیرا بغستان و دیواره آن پایدار و سترگ به شکوه تاریخ و فرهنگ این سرزمین می نگریست.