بی گمان اشکانیان همان پهلوانان بزرگ این سرزمین بودند که روزگاری روح دلاوری ایرانی و یگانگی مردم این سرزمین را پس از سالهای ناگواری از آسیب یورش اسکندر، در دلهای ایرانیان و ایرانی زبانان دمیدند. آنگاه که اسکندر گجسته این پتیاره بدبخت به این سرزمین تاخت و کاخهای با شکوه هخامنشیان در پارسه را آتش زد و ایرانیان را در پارس، ری و سغد کشت و اوستا را سوزاند می پنداشت که برای همیشه فرمانروایی پارسیان را برچیده و جهان پارسی را زیر خاکسترهای تخت جمشید به خاک سپرده است.
اما به راستی او چه خام می اندیشید! چرا که نمی دانست که با آمدن به پارس به کجا آمده و در دریایی از چه فرهنگ و اندیشه فرو رفته است. او به پارس می اندیشید همچنانکه یونانیان دیگر نیز سراسر چنین می اندیشیدند. غافل از اینکه آنجایی که او درآمد و ویران نمود تنها بخشی از فرهنگ و تمدنی بود که سرنوشتش چنین بود که ایران و ایرانی نامیده شود. و ایران و ایرانی تنها پارس نبود. که سرزمینهایی را دربر می گرفت که از آنسوی سیردریا تا کرانه های دریای پارس، از رود سند تا رود دجله و از کوههای قفقاز تا آنسوی دریای کرمان را دربر می گرفت. او می پنداشت که جهان پارسی را در زیر خاکسترهای پارسه به خاک سپرده اما نمی دانست که جهان ایرانی که جهان پارسی تنها بخشی از آن بود سرانجام خود او را در خود فرو خواهد برد.
تخت جمشید بدست او و سربازانش ویران و نابود شد. اما هیچگه شکوه آن فراموش نشد و به راستی دل هر ایرانی یک پارسه بود و باورها و دین یکتاپرستی و هنری که آن سازه های باشکوه هخامنشی را برپا ساخت و نگاره های سترگ و سهمگین چون شیرها و گاوهای خشمگین را پیرامون دایره بالدار در آپادانا و دیگر کاخها به نمایش گذارد، پسان تر در اندیشه ارشک این پهلوان ایرانی و برخاسته از سرزمین پرثو و یارانش آشکار ساخت.
برآمدن اشکانیان برگی زرین در تاریخ نمایش فرهنگ و یگانگی و یکپارچگی این سرزمین بود. آنها بودند که سوار بر اسب و با ترکش های پر از تیر از دشتهای خراسان برخاستند و پس از چند دهه چنان آسیب کاری را به بیگانگان سلوکی زدند که دیگر برای همیشه فرمانروایی بر این سرزمین را با خود به گور بردند.
اشکانیان را باید ستود. آنها سربازانی بودند که با یورشهای تیز و تند خود و با الهام از همان باورهای ایرانی و آریایی خود و با کمان و تیر سوار بر اسبهای خود سرانجام سلوکیان را به زیر کشیدند. شیوه نبرد آنها با اسبانشان همان شیوه ای بود که در نزد ایرانیان کهن شناخته شده بود. پسان تر که پلوتارک از پیروزی های درخشان آنها مات و دهانش باز مانده بود نوشت که پارتیان سوار بر اسبان خود هیچگاه شکست پذیر نیستند.
اگر به اسطوره های این سرزمین که گلچینی از آنها در شاهنامه فردوسی گردآمده است بنگریم سراسر دلاوری پهلوانان بزرگ را سوار بر اسب می بینیم. رخش اسب رستم همراه و همدل او بود و اگر بگوییم که در سراسر تاریخ این سرزمین تا دوران مدرن و بویژه در روزگار اشکانیان، این اسبها بودند که همراه و دوشادوش سربازان دلاور این سرزمین از مرزهای ایرانی پاسداری کردند و باید آنها را نیز ستود سخنی گزافه نگفتیم.
چنین بود که به زودی اشکانیان دوباره سرزمین ایران را یگانه ساخته و برای نخستین بار نام آریانا یا ایران را به این سرزمین دادند. نامی که با آن سرزمین ما شناخته شده است بی آنکه ما ناسپاسان به سرچشمه آن بیندیشیم. نام ارشک به راستی زیبنده بود چه که از نام ارشن تیرانداز اسطوره ای این سرزمین برگرفته تیراندازی که پسان تر او را به نام آرش کمانگیر می شناسیم.
درباره اشکانیان نباید تنها از روی نوشته های یونانیان و رومیان داوری کرد. چه که آنها دشمنان این سرزمین بودند و در نوشته های خود یکجانبه می نوشتند. اگر بخواهیم از یادمانهای برجای مانده از انها و نیز موشکافی داستانهای شاهنامه که زندگی پهلوانی آنان را در برگرفته است و نیز زبان و ادب پارسی داوری کنیم باید بگوییم که آنها برگی زرین از تاریخ افتخارات و سازماندهی فرهنگ و شیوه هنری بومی ایرانی بودند. دوران آنها دوران پاسخ به بیگانگان و برخاستن روح ایرانی و نمایش آداب و رسوم ملی این سرزمین بود.
چنین بود که با آنکه نوشته های درباره آنها بسیار اندکند اما روح بزرگمنشی پهلوانی و مهربانی ایرانی را در سراسر رفتارشان در همان نوشته ها در می یابیم چنانچه رفتار و کردار آنها ما را به یاد رفتار و کردار ایرانیان سرافرازی چون یعقوب لیث و یا فضیل عیاض می اندازد که با آنکه در خشونت بیابانهای این سرزمین زیستند اما بزرگی و رادمردی ایرانی خود را فراموش نکردند.
اگر بخواهیم کردارهای بزرگ آنها را یاد کنیم شایسته است این را بگوییم که آنها درازترین سلسله پادشاهی این سرزمین بودند که سرانجام به دست خاندانی دیگر از دل این سرزمین و نه بدست بیگانگان برچیده شدند. آنها نزدیک به ۵۰۰ سال این سرزمین را از یورشهای بیگانگانی چون رومیان که آرزوی پیمودن راه اسکندر را داشتند پاس داشتند.
در روزگاری که رومیان در فراز شکوه و نیرومندی خود بودند و به داشتن امپراتوران فیلسوف چون آگوستوس، ترایانوس، هادریانوس، مارکوس آورلیوس و به شکوه شهر رم با کلسئوم خود می نازیدند، به راستی این تیراندازان دلاور و پهلوانان بزرگ بودند که سپر پولادین شرق را سازماندهی نمودند و سده ها دربرابر آن بیگانگان پایداری کرده و بسیار آنها را به لرزه درآوردند. شاید اگر ساسانیان در این روزگار نیرومندی رومیان بر این سرزمین بر سرکار بودند هرگز نمی توانستند دربرابر یورشهای سنگین رومیان پایداری کرده و شاید سرنوشت دیگری برای این سرزمین رقم می خورد. روزگار پادشاهی ساسانیان زمانی بود که روم دوران فراز خود را پشت سر گذارده و به دوران نشیب افتاده بود.
چنین است که خواندن سرگذشت اشکانیان از زبان خود یونانیان و رومیان نیز دلنشین است. آنگاه که سولا ژنرال رومی در نبرد با مهرداد ششم شاه پونت بود و مهرداد دوم شاه اشکانیان فرستاده ای را برای آگاهی از برنامه رومیان بسوی آنها در آسیای کوچک فرستاد، سولا با بی احترامی بسیار با فرستاده ایرانی برخورد کرد. چرا که آگاه نبود که با چه کسی و فرستاده چه سرزمینی سروکار یافته است.
دهه ها پس از آن هنگامیکه کراسوس مغرور پس از سرکوبی شورش اسپارتاگوس با غرور هرچه بسیار سپاه خود را گردآورد و فرزندش را از گل فراخواند تا ایران اشکانی را بگشاید و جا پای اسکندر گجسته بگذارد چه خام اندیشید و با آنکه اندیشمندان سنای روم به او هشدار دادند که پارتها چون اسپارتاگوس نیستند و به او گفتند که جان خود را به خطر نیندازد، اما خیره سرانه بسوی شرق به راه افتاد و پس از رسیدن به کاره در سوریه دانست که به دام چه مردمان سهمگینی و سربازان زهرآگینی افتاده است.
آری آنان پهلوانان ایرانی بودند که سردارشان مردی بود از سرزمین سیستان و شوربختانه نامش را نمی دانیم اما می پنداریم که چهره او در پشت یکی از پهلوانان دلاور شاهنامه پنهان است. از او تنها با نام خاندانش سورن یاد شده و پلوتارک درباره اش چنین نوشت:
«در دلیری و شایستگی و نیز بروبالا از همه پارتهای روزگار خویش فراتر بود. اگر تنها در درون کشور به گشت و گذار می پرداخت هزار شتر بنه وی را می ربود و دویست گردونه حرم او را می کشید. هزار سوار سنگین اسلحه همراهش بودند و سواران سبک اسلحه ای چند برابر بیش از آن در پیشاپیش وی می رفتند به راستی فرمانگزاران و بردگان او دسته ای از سواران او را سازمان می دادند که شمارشان به اندکی کمتر از دوهزار تن می رسید... هنگامیکه ارد را از تخت شاهی به زیر کشیدند، او تاج و تخت را به او بازگرداند و او بود که شهر بزرگ سلوکیه را گشود و خود نخستین کسی بود که بر فراز دیوار شهر برآمد و دشمن را به دست خویش فرو افکند. با اینکه هنوز سی سال بیش نداشت دارای نیروی تشخیص بسیار نیرومند بود و خرد و دانایی او را بسیار ارج می نهادند...»
آیا چنین دلاوری را نباید با همان رستم پهلوان سیستانی سنجید و آیا این گفته ما را به یاد داستانهای زیبا و دلکش شاهنامه درباره دلاوری و مهربانی و عشق پهلوانان و سخن آنان نمی اندازد؟
این ایرانیان ناشناخته از مرزهای این سرزمین پاسداری کردند و چنان زهری در کام دشمنان ریختند که آنان تا سده ها از رویارویی با آنان پروا داشتند. چنانچه اردوان پنجم که سرنوشتش چنین بود که بدست اردشیر پاپکان از تخت اشکانیان به زیر کشیده شود چند سال پیش از آن ارتش کاراکالا را در نزدیکی تیسفون تار و مار کرد و آنگه میراث خود و دستاوردهای اشکانیان را به پارسها و ساسانیان پیشکش داد و رفت.
دکتر پرویز رجبی در کتاب هزاره های گمشده (جلد چهارم اشکانیان) به نیکی نوشت که در روزگاری که تازیان به این سرزمین تاختند نبود پارتها احساس شد. در آن روزگار اشکانیان دیگر نبودند و شاید اگر بودند سپاه آنها مسیر تاریخ را دگرگون می ساخت.
تاریخ اشکانیان سراسر تاریخ پهلوانی و دلاوری ایرانی است. نام بسیاری از آنها را می توان در داستانهای پهلوانی شاهنامه یافت و باید که سراسر داستانهای پهلوانی را برای شناخت آنها کندوکاو نمود. بی گمان بسیاری از پهلوانان بزرگ شاهنامه سرچشمه ای پارتی داشتند و اسطوره رستم سراسر ویژگی اشکانیان را نمایان می سازد.
همچنانکه پژوهش درباره آثار هنری برجای مانده از آنها بایسته است. ما در دیدارمان از بیستون و پس از نگاه به پیکره هرکول به دیدار پیکره گودرز و مهرداد اشکانی شتافتیم که نامشان بی گمان ایرانی و زرتشتی است. در اینجا عکسهایی را که از نگاره ها گرفتیم به نمایش می گذاریم. این را باید بگویم که شوربختانه این پیکره ها بسیار فرسوده و آسیب دیده و نیز یکی از والیان روزگار صفوی درست وسط آنها نوشته خود را جای داده است که بسیار جای شوربختی دارد.
پیکره های اشکانی در دوبخش درست در راهی که پیشتر برای دسترسی به شکافی که سنگنبشته داریوش بزرگ در آن است تراشیدند. گویی که آنها می خواستند بگویند که ما جانشینان داریوش و دنباله روی آنان هستیم. هنگامیکه درست جلوی این پیکره ها ایستادیم سنگنبشته داریوش را نیز درست بر فراز دیواره ای بزرگ دیدیم.
پیکره گودرز و مهرداد در گوشه راست پایین عکس و سنگنبشته داریوش بزرگ در روبرو سوی چپ پلکان در شکاف کوه درست بالای پیکره گودرز و مهرداد جایگاه مقدس است که حتی از سنگنبشته داریوش نیز بلندتر است.
نمای سراسری پیکره مهرداد و پیکره گودرز اشکانی
پیکره مهرداد در سوی چپ دیده شده که شوربختانه در روزگار شاه سلیمان صفوی آسیب دیده است. خوشبختانه گرلوت پیش از آسیب دیدن این نگاره تصویری از آنرا کشیده که می توان از روی آن و با تطبیق با این عکس ها، سنگنبشته را بازسازی کرد.
مهرداد دوم اشکانی در سوی راست (که شوربختانه اکنون بدست سنگنبشته صفوی از میان رفته) ایستاده بود. سنگنبشته ای یونانی بالای سر او نامش را نوشته است. در برابر مهرداد چهارتن از بزرگان اشکانی دیده شده که نامشان چنین هستند:
گودرز شهربان شهربانان، [نامی که اکنون ناخوانا است]، مهرداد Pepisteumenos [عضو شورای محرمانه]، کوفازاتس [کوهزاد: نامی که هم اکنون نیز در میان ایرانیان نیز دیده می شود]
درباره این گودرز که شهربان شهربانان مهرداد دوم بود سخنها بسیار گفته شده برخی آنرا با همان گودرزی که سرانجام بر مهرداد شورید و سندهای بابلی نزدیکی ۸۰ پ.م نامش را آورده اند، دانسته اند. آرزومندم که دراین باره جستارهایی را بیاورم.
در سوی راست پیکره مهرداد دوم اشکانی، نگاره گودرز اشکانی است که آنهم به دلیل آسیب های طبیعی بسیار فرسوده شده. نگاره سواری را نشان می دهد که نیزه ای در دست داشته و نیکه خدای پیروزی یونانیان بتلای سرش پرواز کرده و حلقه ای را بر سر او می گذارد. درست چون سکه های اشکانی.
دیدن نیکه که همچون پرنده ای بر فراز سوار نمایان است بی اختیار مرا به یاد دایره بالدار هخامنشیان انداخت. بی گمان اندیشه ای که آنسوتر دایره بالدار را بالای داریوش بزرگ نمایان ساخت همان اندیشه این پرنده پیروزی را بر فراز سوار اشکانی نمایاند. پس باورهای هخامنشیان را در روزگار اشکانیان بسیار پیوسته می بینیم. چنانچه همین باور را نیز بگونه ای در روزگار ساسانیان آشکارا می بینیم که من در بخش نمایش عکس های تاق بستان درباره آن سخن خواهم گفت.
پشت این سوار اشکانی سواری دیگر البته کوچکتر از او نمایان است که او نیز نیزه ای در دست دارد. اما درست بالای سر سوار اشکانی که نیکه به او حلقه پیروزی می دهد نوشته ای یونانی است که اندیشه بر انگیز است:
ΓΕΟΠΟΘΡΟC ΓΩΤΑΡΣΗC
Geopothros Gotarses
گودرز پسر گیو
و نام گیو و گودرز را در داستانهای پهلوانی شاهنامه بسیار می بینیم. درست نگاره بیستون نیز نمایی از پهلوانی گودرز است و نمایشی از آرایه های ایرانی
نمای نیکه بالدار را می توانید در این عکس در سمت راست و زیر خط افی ببینید. ببخشید اگر دوربین مناسب نداشتم و نتوانستم عکس های بهتری بگیرم
نوشته های به دبیره یونانی که بالای نگاره گودرز به چشم می خورد.
نمایی از رقف نامه شیخ علی خان زنگنه صدر اعظم شاه سلیمان صفوی که انگار جا قحطی بوده و درست بر روی نگاره اشکانیان به ستایش و تمجید شاه سلیمان صفوی!! پرداخته است. پارتها کجا و...
در بخش دیگر به دیدار سنگنبشته داریوش بزرگ می رویم
درود بر ا. پریان استاد عزیز و ایراندوست
جناب پریان
با اشتیاقی وصف ناپذیر روند گذارشات موشکافانه شما را دنبال می کنم . شما قلم بسیار شیوایی دارید ای کاش فرصت می کردید که همانطورکه خودتان فرمودید در ادامه مقاله هایی در خصوص اشکانیان و کتیبه ها و آثار اشکانیان می نوشتید.