آسمانه ایران کهن The Heaven of Ancient Iran

پژوهشهای ایران باستان و زبانهای کهن On the ancient Persians civilization and old Iranian languages

آسمانه ایران کهن The Heaven of Ancient Iran

پژوهشهای ایران باستان و زبانهای کهن On the ancient Persians civilization and old Iranian languages

بیستون: جایگاه مقدس- بخش دوم

 

اینهم از یک تابلو که این جایگاه رو برای بینندگان معرفی می کند که به نظر من تنها یک تابلو زدن و چند خط درباره یک نشان باستانی نوشتن به هیچ وجه .کافی نیست و باید کارهای بسیار گسترده تری برای نمایش این آثار باستانی انجام پزیرد.

 

درست بر روی سکوی سنگی آنجا که به پرتگاه فراز دشت و شاهراه کهن می رسد می توانیم آتشدانها را ببینیم یکی از آنها در عکس زیر و بر روی سنگ نمایان است.

 

نمای یکی از آتشدانهای کهن

 

اینهم یک آتشدان دیگر

 

نمای دیواره کوه از خود جایگاه مقدس

 

جلوتر و به سوی غرب رفتیم و پلکانی تراشیده شده را به سمت پایین دیدیم.

 

از پلکان پایین رفتیم و باز هم سنگی تخت شده. راه ادامه داشت و باید از سنگهای برفراز پرتگاه می گذشتیم تا درست روبرو و بالای سنگنبشته داریوش بزرگ سردرآوریم. اما راستش را بخواهید این مسیر کمی خطرناک بود و ما دیگر از خیر آن گذشتیم.

ادامه دارد

 

بیستون: جایگاه مقدس - بخش نخست

به بخش دوم دیدارمان از بیستون می رویم. در شرق جایگاهی که سنگنبشته داریوش بزرگ تراشیده شده و درست روبروی این سنگنبشته جایگاه مقدس را می بینیم که مری بویس در کتاب تاریخ کیش زرتشت (جلد سوم) نیز به آن اشاره نموده است.

آنجا که شاخه ای از سنگهای بدنه کوه به سوی شاهراه کهن کشیده شده سکویی ترشیده بودند تا مردمان کهن ایرانی نیایشهای خود را برفراز آن انجام دهند. هرکس که از کوهپایه این جایگاه مقدس به آن می نگریست می پنداشت که این جایگاه چنان بلند است که گویی برفراز برجی قرار گرفته و چنین است می پنداریم نام «بغستان» با این جایگاه تراشیده شده در پیوند است.

هرکس که به این جایگاه کهن می رفت می توانست شاهراه باستانی را در دید خود بگیرد. می توانیم پنداریم که از این جایگاه برای پاسبانی و نگهبانی شاهراه کهن نیز استفاده می شد چنانچه آتشدانهایی که بر این جایگاه دیده می شوند ما را به یاد روشی می اندازند که در روزگار هخامنشیان برای رساندن پیام ها به دوردستها بکار می بردند. چرا که آتشی که بر این جایگاه سنگی برمی افروختند به آسانی در دورترین نقطه ها دیده می شد.

تاکنون آثار بسیاری از زندگی مردمان کهن حتی تا هزاره دوم پ.م در پیرامون این جایگاه مقدس بدست آمده و می توانیم پنداریم که مادهای ایرانی به آن به گونه ای آیینی به آن می نگریستند. به احتمال بسیار سپاهیان مادها در هنگام نبرد با آشوری ها از کنار این جایگاه مقدس گذشت. نام بغستان را به احتمال بسیار مادها بودند که بر این کوه بزرگ دادند و سپس برادران پارسی آنها این نام را برگرفتند.

شاید هرودوت حق داشت بگوید که پارسها برای قربانی کردن برفراز کوهها می رفتند. چرا که آشکار است این جایگاه علاوه بر استفاده برای راهداری برای نیایشهای ایرانیان کهن و نیز قربانی کردن در پای کوه بغستان بکار می رفت. تکتیوس

شوربختانه از شکوه و بزرگی این جایگاه به اندازه ناچیز می دانیم. اما اگر آنرا از نزدیک ببینیم و موقعیت دیگر آثار باستانی را با آن بسنجیم درمی یابیم که در پشت ابرهای تیره تاریخ این جایگاه بود که الهام بخش ایرانیان برای به یادگار گذاشتن یادبودهای خود بود. چنانکه سنگنبشته داریوش بزرگ درست روبروی این جایگاه و در سوی غرب آن در شکاف کوه کنده شده تندیس هرکول درست بر دیواره پای این جایگاه و تندیس بلاش اشکانی در سوی شرق آن کنده شده است.

برای رفتن به این جایگاه سنگی باید از سوی شرق دیواره ای که تندیس هرکول به ان تکیه زده رفت. از انجا راهی ملایم به سوی بالا است و به آسانی می توان خود را به بدنه کوه و نیز جایگاه مقدس رساند. اما با رسیدن به این جایگاه دیگر جلوتر رفتن بویژه به سوی غرب آن آسان نیست. تنها سنگنوردان می توانند آنرا ادامه دهند و جلوتر بروند. البته با جلوتر رفتن می توان خود را به پرتگاهی رساند که درست در روبروی سنگنبشته داریوش قرار داشته و از آن نیز بلند تر است. ما چون سنگنورد نبودیم صلاح ندانستیم از جایگاه مقدس به سوی غرب برویم. تنها به دیواره های سنگی و نیز پلکانی سنگی که در روزگار کهن تراشیده شده رسیدیم. در اینجا عکس هایی که گرفته شده را به دوستان گرامی و ایران دوستان تقدیم می داریم.

 

نمای دشت روبروی کوه بیستون از کرانه دیواره و شیب هموار جایگاه مقدس. کوههای روبرو جایگاهی هستند که دخمه های باستانی روستای اسحاق وند را در خود جای داده اند. موقعیت شاهراه کهن درست میان کوه و پردیسی بوده که این درختان از آن به یادگار مانده است.

 

زاویه دیگر از نمای دشت جنوب شرق جایگاه مقدس. در عکس می توانید رود «گاماسیاب» را ببینید که این واژه نامی کهن و ایرانی است و من حدس می زنم از نام «جاماسپه» برگرفته شده باشد

 

باز هم نمایی دیگر از دشت روبروی بیستون

 

در راهی که به سوی بالای این جایگاه رفتیم و در سراسر سراشیبی سنگهای تراشیده بزرگ بسیاری در گوشه و کنار دیده می شدند که نشان از این دارند که در اینجا ساختمانهای بزرگی در دست ساخت بوده است.

 

 

در مسیرمان به سوی بالا این گودال را دیدیم که نشان می دهد غارتگران میراث باستانی دست روی دست نگذاشته و به آثار اینجا هم دستبرد زده اند.

 

 

 

سرانجام به جایگاه مقدس و نیایشگاه کهن رسیدیم و آنرا دیدیم. سنگهای هموار و تخت شده نشان از بنیان جایگاهی برای نیایشهای آیینی و نیز کاربرد آن برای ایجاد پاسگاه راهداری در روزگاران گوناگون دارد.

 

دیواره سنگی تراش خورده و سکوی سنگی شاید برای انجام مراسم آیینی . شگفت انگیز است که این سکوی سنگی چنان تراشیده و درآورده شده که بامدادان و هنگام برآمدن خورشید از شرق روشنایی آن درست به آن می تابد.

 

باز هم جلوتر رفتیم به سوی خود سکوها که درست روبروی پردیس و شاهراه کهن هستند

 

ادامه در بخش دوم

بیستون: کوه بغستان

برآن شدیم تا نخست از خود کوه بیستون و از گوشه جنوب آن که در کنار راه باستانی است آغاز کنیم. در نیمروز بود که به پای بغستان رسیدیم و هوا بسیار گرم.

 

این عکس درست از روبروی سنگنبشته داریوش بزرگ و از پشت درختان پردیس گرفته شده جاییکه درختان سترگ و تنومند آن یادآور آن پردیس کهن است. پردیسی که روزگاری کهن بسیار گسترده و سراسر دشت را پوشانده بود.

 

 

این عکسها  از گوشه جنوب شرق جایی که سنگنبشته داریوش هست گرفته شده و نمای جایگاه مقدس که مری بویس در کتاب تاریخ کیش زرتشت (جلد سوم) به آن اشاره داشته را نشان می دهد:

 

هنگامیکه از شاهراه کهن و روبروی تندیس بلاش اشکانی به سوی غرب نگریستیم، سنگنبشته داریوش بزرگ در دل دره پنهان بود اما چیزی که شگفت انگیز می نمود شکوه و بزرگی دیواره نیمه کاره فرهاد تراش در آنسوی سنگنبشته بود. شوربختانه عکس زیر با کیفیت بالا نیست چرا که در گوشه پایین سمت راست می توان این دیواره بزرگ را که چون صفحه ای بزرگ است دید.

 

 

 

 

اینهم یه عکس دیگه از دیواره های کوه بیستون که ما از جایگاه مقدس گرفتیم

 

آفتاب بغستان همیشه تابناک باد و دل ایرانیان همیشه شاد. خورشید زرین نیمروز بر فراز کوه سترگ بیستون و آثار زیبای باستانی آن.

 

نمایی دیگر از کوه بیستون، سنگنبشته داریوش بزرگ درست در گوشه راست پایین عکس و  پشت تیری که در عکس دیده می شود، می باشد. این کوه زیبا بیش از ۲۵۰۰ سال است که ندای داریوش را در سینه خود پاس داشته و نماد سربلندی و سرافرازی سرزمین ایران در تاریخ است.

 

عکس شرق سنگنبشته داریوش بزرگ و روبروی جایگاه مقدس

 

 

دوست داشتم باز هم از این کوه زیبا عکس بگیریم. بویژه هنگامیکه از سوی شرق به سوی این کوه نزدیک می شدیم. آن هنگام را هیچگاه فراموش نمی کنم که ما هنگام غروب آفتاب در غرب این کوه و در جاده صحنه به کرمانشاه (درست در همان شاهراه باستانی) به سوی آن نزدیک می شدیم و آفتاب پس این کوه زیبا درحال غروب بود. می توانیم در آن هنگام دریابیم چرا آن ایرانیان باستان این کوه را بغستان نامیدند.

اما زمان بسیار کم بود و دوربینی مناسب نداشتیم. آرزومندیم که بتوانیم زمانی دیگر را دریابیم و عکسهای بیشتری را بگیریم. ادامه دارد

ادامه دارد

سفر به بیستون

سرانجام روزی فرارسید که من در خرداد ۸۷ به بیستون در استان کرمانشاه سفر کرده و این منطقه باستانی را به خوبی بررسی کنم. در گذشته بارها و بارها بیستون و بویژه سنگنبشته داریوش بزرگ را از نزدیک دیده بودم، اما اینبار برآن شدم که نزدیک به یک روز را برای دیدن همه آثار باستانی و باشکوه این کوه بزرگ کنار بگذارم.

هرکس که کوه سترگ بیستون را از نزدیک ببیند شکوه و بزرگی آنرا درخواهد یافت. این کوه بزرگ آرامش بخش مردمان روزگاران کهن و آرام بخش دلهای ایرانیان بوده است. کوهی که به راستی نام «بغستان» شایسته و زیبنده آن است.

بارها از خود می پرسیدم که چرا از میان این همه کوهستانهای بزرگ و بلند، این کوه در تاریخ و زندگی اسطوره ای این سرزمین جایگاه ویژه ای یافته است؟ اما بارها و بارها که این کوه  زیبا را از نزدیک دیدم پاسخ پرسش خود را نیز درمی یافتم.

کوه بغستان کوهی بلند چون کوه الوند یا دنا نیست اما نمایی بس زیبا و با شکوه دارد و جایگاه آن در میان کوهستانهای دیگر، ویژه است. بویژه که راه باستانی که خراسان را به غرب پیوند می زند، درست از جلوی این کوه می گذرد. اگر از سوی غرب به این کوه بنگرید، می پندارید که این کوه چون شیری است که در کنار راه باستانی نشسته به دشت زیبای جنوب خود می نگرد و از شاهراه کهن پاسداری می کند. دستانش را از بازوان بر زمین خوابانده و درست بر روی دست راستش و روبروی دشت چپش بود که داریوش بزرگ سنگنبشته نامدار خود را بر آن کند و پیام خود را به این شیر به امانت گذارد. درست بر روی دستان دیگر بود که مادهای کهن نخستین نیایشگاههای خود را بر آن برپا ساختند و دیگر ایرانیان نیز خود را به این کوه شیر مانند سپرده هریک یادگارهایی را برجای گذاردند.

در سفری که من به بیستون داشتم شگفتی های بسیاری را از این کوه بزرگ و آثار باستانی آن دیدم. پس چنین بود که برآن شدم تا عکس های بسیاری را گرفته آنها را در دید دوستاران تاریخ این سرزمین بگذارم. شوربختانه بجز دوربین موبایل وسیله دیگری در دست نداشتم و به ناچار از دوربین موبایل استفاده کردم. در اینجا از همه دوستان پوزش می خواهم اگر کیفیت عکس ها خوب نیستند.

عکس هایی را که تهیه کرده ام هر یک را دسته بندی کرده و هر دسته را در یک صفحه در تارنگارم گذاشته ام. همچنین وظیفه خود می دانم از برادر همسرم مسعود بسیار سپاسگذار باشم که مرا در پیچ و خم این کوه تنها نگذاشت و در گرفتن عکس ها آنهم در هوای بسیار گرم و آفتابی همراهم بود.

ایران و آریا

«زبانهای ایرانی» گروهی از زبانهای هم خانواده هستند که از یک زبان دیرین زاده شده که اکنون آنرا « ایرانی کهن» نامند. زبان ایرانی کهن خود زاده زبانی بود که آنرا اکنون «هندوآریایی» گویند. نام زبانی که در روزگار کهن به آن سخن گفته شده و آنرا اکنون ایرانی کهن می نامیم پیدا نیست و حتی یک واژه از آن برجای نمانده است. اما برای این ایرانی کهن و زبانهای ایرانی گویند که این خانواده از زبانها در پهنه گسترده ای سخن گفته شده که هم اکنون دارای فرهنگ ایرانی و زبانهای هم خانواده ایرانی بوده و دربرگیرنده سرزمین های ایران، افغانستان، تاجیکستان، بخشهایی دیگر از آسیای میانه، بخشی از هندوستان و پاکستان، بخشهای کردنشین عراق، ترکیه و سوریه، سرزمینهای آنسوی ارس و قفقاز است.

واژه ایران (Iran) که از سوی جهانیان و از نخستین دهه های سده های بیستم میلادی بجای «پرشیا» (Persia) بکار رفت در زبان پارسی میانه ērān خوانده شده و با واژه پارسی باستان ariya و اوستایی airya هم خانواده است. در سنگنبشته های پارسی میانه در زمان ساسانیان، شاهان آن روزگار خود را چنین می خواندند:

šāhān šāh ērān ud anērān

در اینجا می بینیم که نام ērān دربرابر anērān آورده شده است. اما ērān و anērān کجا بودند و ساسانیان درباره آنها چگونه می پنداشتند؟ اگر به سنگنبشته شاپور یکم در کعبه زرتشت (ŠZK) بنگریم درمی یابیم که درفهرست شهرها و کشورهای در فرمان، نامی از ērān یا anērān نیست:

«... فرمانروایم و دارم شهر پارس، پارت، خوزستان، میشان، آسورستان، نودشرگان، ارابیه، آذربایجان، ارمنستان، ورجان، سیگان، اران، بلاسگان تا کوه کاپ و الانان...»

اما اگر سخنان شاپور را در آن سنگنبشته پیگیری کنیم، چنین می خوانیم:

«...سزار گردیانوس از همه روم، گوت و شهر ژرمن ها، نیرو گردکرد و به آسورستان برای ایرانشهر ][ērānšahr و ما آمد و در مرز اسورستان در مشیگ پادرزم و رزمی بزرگ بود...»

پس اسورستان جز ایرانشهر بود و دراینجا درمی یابیم که فهرست سرزمین های در فرمان شاپور یکم که در بالا آورده شد (پارس، پارت، خوزستان و...) همگی جز سرزمینی بودند که در زبان پارسی میانه ērān نامیده شده و سرزمینهای بیرون آن  anērān خوانده می شد.

«...شهرستان کوبستریه با همه پیرامون آن، شهرستان سباستیه با همه پیرامون آن، شهرستان بیرت با همه پیرامون آن... همگی سی و شش ]شهرستان[ و مردم شهر روم و نیز انیران [anērān] دستگیر و آواره و کوچانده شدند، اندر ایرانشهر][ērānšahr اندر پارس، پارت، خوزستان...»

پسان تر «کرتیر» موبد بزرگ ساسانیان نیز در همان کعبه زرتشت چنین نوشت:

«... و نیز من آتشکده ها و مغمردانان اندر شهر ایران [andar šahr Ī ērān] را که در انیران شهر [anērān šahr] بودند، تاجاییکه اسب و مرد شاهنشاه می رسید شهرستان انتاکیه و شهر سوریه و آنچه پیرامون سوریه است، ترسوس و شهر لیکیلیه...»

از سخنان ساسانیان در می یابیم که شهر و کشورهایی که مردمان آن به زبان ایرانی سخن گفته و همچنین دارای فرهنگن ایرانی بوده و نیز کشورهایی که فرمان شاه ایران را پذیرفته بودند ērān و شهرها و کشورهایی که با ایرانیان جنگیده یا در فرمان آنان نبودند anērān خوانده می شدند.

پس آنچه که در روزگار ساسانیان برای ایرانی خواندن سرزمینی مهم بود، داشتن فرهنگ و زبان ایرانی و همچنین پذیرفتن فرمانبرداری از ایرانیان بود، چنانچه در فهرست شهرهای در فرمان شاپور یکم در کعبه زرتشت، ارمنستان arman جز ērān شمرده شده اما در سنگنبشته نرسی در پایکولی چنین می خوانیم:

«... سپس از شاهزادگان و خراج بد، بزرگان و آزادان فرستاده ای سوی ما آمد که شاهنشاه به کرفگی از ارمنستان به سوی ایرانشهر رهسپار شود...»

و در آن روزگار کشمکش بر سر برتخت نشینی میان نرسی که در ارمنستان بود و بهرام سوم شاه ایرانشهر پابرجا بود.   از سویی دیگر سنگنبشته های بسیاری از ساسانیان، همچون سنگنبشته های هخامنشیان چند زبانه بوده و سخنان پارسی میانه ساسانیان به زبان های پارتی و یونانی برگردانده شده اند. «شاهنشاه ایران و انیران» به زبانهای پارتی ویونانی چنین نوشته شده اند:

šāhān šah aryān ud anaryān

BAΣΙΛEΩΣ BAΣΙΛEΩN AΡΙANΩN

هم در نسخه پارتی و هم در یونانی پیوند aryān  و arianon با arya آشکارتر می شود. هرچه که به گذشته می رویم نام آریا را بر ایرانی زبانان آشکارتر می بینیم. همچنین با این برگشت به گذشته ویژگی بار نژادی و زبانی آریا را بهتر در می یابیم. چنانچه استرابون که همزمان با روزگار اشکانیان می زیست سخن از سرزمینی به میان می آورد که «آریانا» (ariana) نام داشت و می گوید:

« ariana به پارس، ماد و سرزمینهای شمالی بلخ و سغد گفته می شود، زیرا همه این مردم نزدیک به یک زبان دارند» (استرابون X.11.8 )

در جایی دیگر نیز استرابون می گوید که مادها و پارسها به آسانی زبان یکدیگر را می دانند. پس در روزگار گذشته تر ایران یا آریا بر مردمانی گفته می شد که به زبانهای ایرانی سخن می گفتند و این زبانهای هم خانواده بود که زمینه را برای یکپارچگی و سازمان دادن کشوری بنام ایران را فراهم ساخت.

شوربختانه نوشته های روزگار اشکانیان بسیار اندکند. اما برخی یافته های پراکنده در نامهای بدست آمده مانند سندهای یافت شده در نسا کاربرد نام arya را در زبان پارتی نمایش می دهد. نامهاییaryabām مانند، aryabarzan، aryabunak، aryabōžan و... در میان این نوشته ها دیده می شوند که نشان از کاربرد نام arya در زمان پارتها است. نیز روی یکی از سکه های گودرز اشکانی نیز به یونانی «شاهنشاه آریانا» نوشته شده است.

دنباله واژه آریا را تا روزگار هخامنشیان و پیش از آن پی می گیریم. کهن ترین سندهایی که در آنها واژه آریا دیده می شوند، در سه زبان ودایی، اوستایی، و پارسی باستان می توان یافت. در ریگ ودا این واژه ā'rya ، سرودهای اوستایی airya و در زبان پارسی باستان در سه سنگنبشته روزگار هخامنشیان ariya است. در هر سه زبان این واژه ها نامی است که سرایندگان یا نویسندگان به آن زبانها خود، مردمان و نژاد خود را به آن نامیده اند.

از آنجا که زبانهای اوستایی و پارسی باستان در گروه زبانهای ایرانی بوده و از زبان ایرانی کهن زاده شده بودند، می توان دریافت که دو واژه airya و ariya زاده واژه ای در زبان ایرانی کهن بودندکه بازسازی آن با کاربرد دانش زبانشناسی *arya بود که این واژه دیرین خود برادر واژه هندوآریایی ā'rya بوده است.

در روزگار ساسانیان واژه های ērān و ērānšahr را دیدیم. پس می توانیم دریابیم که پیشینه «ایرانشهر» سرانجام به واژه ایرانی کهن *aryānām xšaθra رسیده که معنی آن «پادشاهی آریاها» بوده و شاید در پارسی باستان *ariyānām xšaθra خوانده می شد.

آیا «پادشاهی آریاها» نام یک کشور با مرزهای جغرافیایی و سیاسی بود یا نامی بود که تنها نمایانگر نژاد و تبار گروهی مردمان با زبانهای هم خانواده و فرهنگی و باورهای یکسان بود؟

در سنگنبشته ها یا سندهای روزگار هخامنشیان نمی بینیم که شاهان هخامنشی خود را چون شاهان ساسانی و به زبان پارسی باستان «شاه آریاها» یا نامی مانند آن نامیده باشند. نیز اگر به فهرست سرزمینهای درفرمان سنگنبشته های هخامنشیان در جایی مانند بیستون بنگریم در آنها جایی بنام سرزمین «آریایی» نمی بینیم. در فهرست نامهای کشورهایی که در فرمان هخامنشیان بودند نامهایی مانند پارس، خوزستان، آشور، ماد، پارت، زرنک و... را می بینیم که بخشی از آنها مانند ماد و پارس یا کشورهای شرقی در فرمان، مردمانی را دربرمی گرفت که مردمان آن به زبانهای ایرانی سخن می گفتند.

اما در سه سند هخامنشی DNa (بند2)،DSe (بند2) و XPh (بند2) داریوش و خشایارشا خود را چنین خوانده اند:

«...هخامنشی، پارسی، پسر پارسی، آریایی [ariyā]، از تبار آریایی [ariyačiça]»

شاه هخامنشی خود را نخست هخامنشی، دوم پارسی و سپس از تبار آریایی می خواند. نام پارس در میان فهرست سیاسی کشورهای درفرمان در کنار کشورهای دیگر به چشم می خورد. اما تبار آریایی آشکارا بار نژادی، فرهنگی و گروه زبانهای ایرانی را نمایان ساخته و دربرگیرنده گستره ای بزرگتر مرزهای پارس بود.

بار فرهنگی و نژادی آریا نیز در سنگنبشته های هخامنشی آشکار است. در نسخه ایلامی سنگنبشته بیستون در 2 جا (DB 62) آریاها کسانی هستند که خدایشان اهورامزدا است. اهورامزدا «خدای آریاها» خوانده شده است. در بخشی دیگر از همان سنگنبشته آشکارا از زبانی سخن گفته شده که «آریایی» نام داشته است. در بند 70 سنگنبشته بیستون سخن از زبانی بنام «آریایی» است:

«داریوش پادشاه می گوید: بخواست اهورامزدا این است نوشته ای که من برساختم علاوه بر این به آریایی بود و در روی لوح های گلین و روی چرم تصنیف شده بود. علاوه بر این پیکره ام را نیز برساختم. علاوه براین نسب نامه ام را نیز برساختم...

θātiy dārayavauš xšāyaθiya vašnā auramazdāha i(ya)m dipimaiy ty(ām) adam akunavam patišam ariyā āha utā pavast āyā utā carmā graθitā āha patišamaiy patikaram akunavam patišam uvadām…

آیا داریوش بزرگ سخن از زبانهای ایرانی دارد که در پهنه گسترده ای از مردمان آریایی آن زمان سخن گفته شده به احتمال بسیار همگی آریاها زبانهای یکدیگر را به آسانی می فهمیدند و او همه آنها را یکجا «آریایی» نامیده یا اینکه در پشت ابرهای تیره ای که ما آنسوی آنرا نمی بینیم، زبانی بنام «آریایی» نماینده همه زبانهای ایرانی بوده و در میان آریاها پراکنده بود و ما از آن آگاه نیستیم؟

شگفت انگیز است هنگامیکه گروهی از درباریان مادها به سرکردگی «هارپاگ» برای سرنگونی «آستیاگس» پادشاه ماد دسیسه چیدند، نامه هایی میان آنها و کوروش بزرگ که در آن روزگار فرمانروای استان پارس بود، نوشته و فرستاده شد که هرودوت نیز بگونه ای از آنها یاد نموده است. آیا در آن روزگار مادها و پارسها به همین زبان آریایی به هم نامه نوشتند یا اینکه نامه ها به زبانهای یکدیگر بود که به آسانی هردو مردم ماد و پارس آنرا می فهمیدند؟

هرودوت خود می گوید که درگذشته مادها را arioi می نامیدند (کتاب یکم، بند1). به نوشته او یکی از قبیله های مادها arizantoi نام داشت که آشکار است از واژه ای مادی یا *aryazantu (دارنده دودمان آریایی) برگرفته شده است.

در نوشته های کلاسیک یونانیان درباره ایرانیان باستان، نامهای بسیاری را می بینیم که در پیوند با واژه آریا است. نام ariabazos از فرمانداران آنتیوخوس سوم (سده سوم و دوم پ.م) آشکارا است که همان *ariysbāzu (دارنده نیروی بازوی آریاها) است. نام ariaspes که همان *ariyāspa (دارنده اسب آریایی) است در میان فرماندهان کوروش بزرگ و نیز در میان فرزندان اردشیر دوم هخامنشی می بینیم. در گلنوشته های یافت شده در تخت جمشید نیز، به زبان ایلامی نامهای در پیوند با آریا فراوانند: harriwukka (ایلامی) یا *ariyava(h)u پارسی به معنی «آریایی نیک» و...

در سرودهای اوستا نیز ایرانیان «مردمان آریایی» خوانده شده اند. در یشت 13، 87 «خانواده مردمان آریایی، نژاد مردم آریایی» را می بینیم که آشکارا از دیگر مردمان باز شناخته می شوند. در سرودی دیگر (وندیداد 1و3)airyanəm vaējah سرزمینی است که اهورامزدا آفرید و در نوشته های پارسی میانه ērān vēž نامیده شده است. در یشت 14 airyōšayana «آشیانه آریاها» سرزمینی است با کوههای بلند و چراگاهها و مرغزارهای فراوان که آب رودخانه های بسیاری آنرا آبیاری می ساختند. این سرزمین در شرق فلات ایران و دربردارنده مرگیانه (مرو)، هرات، سغد و خوارزم بود. airyava (یاری دهنده آریاها) نام خاندان منوچهر در فروردین یشت است. چنین نامی ما را به یاد نام ariyāramna (رامش دهنده آریاها) که نیای داریوش بزرگ بود می اندازد.

در اوستا سخنی درباره ایرانیان غربی مانند مادها یا پارسها نیست. پس یشتها هنگامی سروده شده بودند که هنوز آریاها یا ایرانیان کهن در آن روزگار به غرب فلات ایران نیامده بودند.

هرگونه برداشت از این نوشتار تنها با یاد و نوشتن نام تارنگار آسمانه ایران کهن و نیز نویسنده این نوشتار ا. پریان و لینک به آن بایسته است. هرگونه کپی برداری از این نوشتار بدون نوشتن سرچشمه های آن شایسته منش، اخلاق و ادب نویسندگی نیست.

 

سرچشمه های ما:

1-      کتیبه های هخامنشی: پیرلوکوک، ترجمه نازیلا خلخالی، زیر نظر دکتر ژاله آموزگار، نشر و پژوهش فروزان روز

2-      پارسی باستان دستور زبان، متون، واژه نامه ها: رونالد کنت، ترجمه سعید عریان، انتشارات سازمان میراث فرهنگی

3-      راهنمایی کتیبه های ایرانی میانه (پهلوی- پارتی): سعید عریان، سازمان میراث فرهنگی کشور

4-      آناهیتا: شادروان ابراهیم پورداود، دنیای کتاب

5-      تاریخ ایران از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانیان- قسمت اول: احسان یارشاطر، انتشارات امیرکبیر

6-      ایران باستان: حسن پیرنیا، دنیای کتاب

7-      هزاره های پرشکوه: داریوش احمدی، موسسه فرهنگی انتشاراتی گرگان